falsafeh.blogfa.com



هوالحكيم آن کس که بداند و بخواهد که بداند خود را به بلندای سعادت برساند "آن کس که بداند و بداند که بداند اسب طلب از گنبد گردون بجهاند" آن کس که بداند و نداند که بداند با کوزه آب است ولی تشنه بماند "آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند" آن کس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند "آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند" آن کس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند!
هوالحكيم آن کس که بداند و بخواهد که بداند خود را به بلندای سعادت برساند "آن کس که بداند و بداند که بداند اسب طلب از گنبد گردون بجهاند" آن کس که بداند و نداند که بداند با کوزه آب است ولی تشنه بماند "آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند" آن کس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند "آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند" آن کس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند!
هوالحكيم آن کس که بداند و بخواهد که بداند خود را به بلندای سعادت برساند "آن کس که بداند و بداند که بداند اسب طلب از گنبد گردون بجهاند" آن کس که بداند و نداند که بداند با کوزه آب است ولی تشنه بماند "آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند" آن کس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند "آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند" آن کس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند!
شبی درمحفلی با آه وسوزی شنیدستم که مرد پاره‌دوزی چنین می گفت با پیر عجوزی گلی خوش بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به‌دستم گرفتم آن گل و کردم خمیری خمیری نرم و نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دل‌پذیری بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم همه گل‌های عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم چو گل بشنید این گفت‌ و شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم گل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گل گذر کرد

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ترفند های خانه داری فروشگاه اینترنتی سونت سایه های بیداری Jon tabrik Juan آموزش سئو سایت عـجـایـب جـهــان پزشکي